گل ها را میگذارند لای کتاب تا خشک شود، حیوانات را تاکسیدرمی میکنند، جنازه ها را مومیایی، از اتفاقات خوش عکس می اندازند تا یادگار بماند، غذا ها را نگه میدارند در فریزر.
من اما برای تمام چیزهایی که میخواهم ماندگارشان کنم یک کار انجام میدهم : به کلمه در آوردن!
میدانی؟ نوشتن از هزار تا مومیایی ماندگاری ها را بیشتر میکند، از هزار تا فریزر هم برای نگهداری بهتر است.
نوشتن مکانیسم عجیبی دارد، خاطراتی که نوشته میشوند ثبت میشوند در عمیق ترین جایگاه های روح، با آدم یکی میشوند ، این است که چیزهایی را که مینویسم یادم نمیرود، دیگر هیچ وقت یادم نمیرود
این روزها توی سرم پر است از کلمات و من تا به حال هیچ وقت در مقابل نوشتن این همه از خودم مقاومت نشان نداده ام، گاهی جمله ها به قدری لطیف و قشنگند که آنها را قشنگ تر از هر چیزی که تا به حال نوشته ام میدانم، اما نمینویسم، میگذارم آنقدر در پستوهای ذهنم منتظر بمانند تا بروند به دیار فراموشان. تا به حال این همه با کلمات نامهربان نبوده ام. میدانم تا چند وقت دیگر اعتصاب میکنند و دیگر حتی نخواهم توانست که بنویسم سلام! سرم از حجم بودنشان در حال انفجار است و من میترسم که بنویسم، بنویسم و دیگر حتی اگر بخواهم ، حتی اگر هزار بار بخواهم نتوانم فراموشش کنم، آدم پوست کوچک آویزان مانده ی گوشه ی ناخنش را هم نمیتواند بکند، چه برسد به عمیق ترین گوشه کنارهای روح.
مخمصه ی عجیبی ست، خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست ، کاش این قدر کلمه خیز نبودی
درباره این سایت